- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رزق دهن تیغ بود هر گلو که هست قالب تهی ز سنگ کند هر سبو که هست
2 نتوان به هر دو دست سر خود نگاهداشت بازیچه محیط شود هر کدو که هست
3 واصل به بحر می شود این جویبارها در پای خم شکسته شود هر سبو که هست
4 چون غنچه هر قدر که گره سخت تر کنی آخر به باد می رود این رنگ و بو که هست
5 چندان که می برند فرورفتگان به خاک یک ذره کم نمی شود این آرزو که هست
6 از بحر، بی طلب صدفت پر گهر شود گردآوری اگر کنی این آبرو که هست
7 ما از وضو به شستن دست از جهان خوشیم پیوسته تازه روی بود این وضو که هست
8 چندان که مردمان به سخن دل نمی دهند ما بس نمی کنیم ازین گفتگو که هست
9 صائب ز ناز و نعمت دنیای پر فریب ما را بس است این دل بی آرزو که هست