1 آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشهام بیستون کان زمرد شد زآب تیشهام
2 غوطه در خون زد سپهر از ناخن اندیشهام بیستون یک دانه یاقوت شد از تیشهام
3 داغ جانسوزی بود هر نقطهای از کلک من دیده شیرست کرم شبچراغ بیشهام
4 از گلابم در فلکها شیشهای خالی نماند میگدازد دل همان در بوته اندیشهام
5 آن سبکدستم که چون در بیستون رو آورم چون سپند از جای خیزد پیش پای تیشهام
6 مطرب و ساقی نمیخواهد دل پرشور من باده منصور برمیآرد از خود شیشهام
7 تا چه گلها سایهام در دامن گردون کند کوچه باغ خلد شد مغز زمین از ریشهام
8 شوربختی بین که باصد شکرستان حسن او هم به خون من کند شیرین دهان تیشهام
9 چون کشم در گوش صائب حلقه فرمان عقل من که از زناریان عشق کافرپیشهام
دیدگاهها **