1 به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش
2 نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش
3 نبیند گرچه سرو از سرکشیها زیرپای خود کشد خط برزمین از سایه پیش قد رعنایش
4 به اندک فرصتی خلخال سازد طوق قمری را به این عنوان اگر قامت کشد سرودلارایش
5 نه گستاخی است گر برگرد آن سرو روان گردم که پیش از سایه من افتاده ام یک عمر درپایش
6 ز طفلی از دهانش گرچه بوی شیر می آید شکر را نی به ناخن می کند لعل شکرخایش
7 کسی چون چشم خود صائب ازان رخسار بردارد؟ که مانع شد عرق رااز چکیدن روی زیبایش