1 به کار سینهصافان دیده روشن نمیآید که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
2 سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
3 چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی؟ چو دل محکم نباشد کاری از جوشن نمیآید
4 نمیسازد نگین دان لعل را بیآب از تنگی به افشردن برون خونم از ان دامن نمیآید
5 به حال خود نیارد چرب نرمی بیدماغان را که اصلاح چراغ کشته از روغن نمیآید
6 نگه بیدست و پا میگردد از روی عرقناکش ز جوش گل تماشایی به این گلشن نمیآید
7 مرا گرد یتیمی جزو تن گشته است چون گوهر به رفتن گرد بیرون از سرای من نمیآید
8 به زور جذبه دریاست چون سیلاب سیر من مرا از راه برگرداندن از رهزن نمیآید
9 به روی سخت گردد از خسیسان خردهای حاصل شرر بیرون ز صلب سنگ بیآهن نمیآید
10 نگیرد پرده بیگانگی جای عزیزان را علاج چشم من از بوی پیراهن نمیآید
11 ز جمعیت نگردد خردهبینی کم خسیسان را علاج چشم تنگ مور از خرمن نمیآید
12 خطر بسیار دارد راه حق، باریک شو صائب که موسی بیعصا در وادی ایمن نمیآید