1 مغز را آشفته می سازد دل پر شور من پنبه برمی دارد از مینا می منصور من
2 جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد قرار پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من
3 گر چه از داغ است در زیر سیاهی سینه ام آب می گردد به چشم آفتاب از نور من
4 دامن دشت قناعت باغ و بستان من است از کف دست سلیمان می گریزد مور من
5 گر چه بر من فکر روزی زندگی را تلخ ساخت شش جهت شان عسل گردید از زنبور من
6 آه گرمی بود کز بی طاقتی قد می کشید داشت شمعی بر سر بالین اگر رنجور من
7 سوده الماس می دارند از زخمم دریغ آه اگر می خواست مرهم از کسی ناسور من
8 وای بر من گر نمی شد با هزاران زخم و داغ سرد مهری های یاران مرهم کافور من
9 شد سیاهی صائب از داغ درون لاله محو کی ندانم صبح خواهد شد شب دیجور من
دیدگاهها **