1 مرا به میکده هر کس که راه بنماید در بهشت به رویش خدای بگشاید
2 بجز قلمرو مازندران کجا دیگر کلاه گوشه مینا به ابر می ساید
3 در آن دیار اقامت مکن که از سردی زبان آتش سوزان به زینهار آید
4 بیا به کشور مازندران که در سرما بغیر آتش می آتشی نمی باید
5 چنان ربوده اشرف شده است دیده من که التفات به سیر بهشت ننماید
6 چنان ز ابر نگردیده است جوشن پوش که آفتاب در او تیغ کار فرماید
7 به جای باده مگر بحر را کشم بر سر که می ز عهده این ابر بر نمی آید
8 اگر چه از دل سنگین دلبران سازند بنای توبه درین بوم وبر نمی پاید
9 ازان همیشه بود بر قرار رنگ گلش که ماه ماه در او آفتاب ننماید
10 به این دیار طرب خیز چشم بد مرساد که کار باده ز کیفیت هوا آید
11 مرا ز تجربه کاران نصیحتی یادست که توبه نامه به خط شکسته می باید
12 حدیث خوبی مازندران واشرف را زبان کوته صائب چه شرح فرماید