1 در زلف تو آویخت دل از قید علایق سررشته پیوند بود تاب موافق
2 پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف این است سوادی که به اصل است مطابق
3 از عشق شکایت گنه حوصله ماست باکودک بدخو چه کند دایه مشفق؟
4 دیگر نشود جمع به شیرازه محشر هردل که پریشان شود ازناله عاشق
5 همت ز دل وعرض تجمل بود ازدست منت ز خلایق بود و رزق ز خالق
6 ای سرو مزن باقد او لاف رعونت کاین جامه به هر بی سرو پانیست موافق
7 آگاه ز عیب و هنر خویش نگردد تاچشم نپوشد کسی ازعیب خلایق
8 نشگفت اگر ازتیغ تو وا شد دل صائب جان تازه کند صحبت یاران موافق
دیدگاهها **