-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بیابان طلب، راهبری نیست مرا سر پرواز به باد دگری نیست مرا
2 آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام که به جز آبله دل گهری نیست مرا
3 روزگاری است که با ریگ روان همسفرم می روم راه و ز منزل خبری نیست مرا
4 می زنم بال به هم تا فتد آتش در من از دل سنگ امید شرری نیست مرا
5 ساکن کشتی نوحم ز سبکباری خویش چون خس و خار ز طوفان خطری نیست مرا
6 همه شب با دل دیوانه خود در حرفم چه کنم، جز دل خود نامه بری نیست مرا
7 می توان رفت چو آتش به رگ و ریشه شمع به دل آزاری پروانه سری نیست مرا
8 گر چه چون سرو، تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا
9 خاطر امن به ملک دو جهان می ارزد نیستم در هم اگر سیم و زری نیست مرا
10 می توانم شرری را به پر و بال رساند در خور شمع اگر بال و پری نیست مرا
11 برده ام غنچه صفت سر به گریبان صائب جز دل امید گشایش ز دری نیست مرا