1 بر دل ارباب حاجت دست خود بی زر منه آستین خشک را بر دیده های تر منه
2 دولت ده روزه دنیا بود نقشی بر آب دل به نقش موج در دریای بی لنگر منه
3 چشم بر راه تو دارد از نگین دان تاج زر دل به زندان صدف زنهار چون گوهر منه
4 بستر آرام رهرو دامن منزل بود تا نگیری دامن منزل به بالین سر منه
5 جز در دل نیست امید گشاد از هیچ در تا در دل می توان زد دست بر هر در منه
6 تا در آتش می توان بودن، مکن یاد بهشت هست تا خون جگر، لب بر لب کوثر منه
7 نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان بر زمین پیش خسیسان چهره چون زر منه
8 تا نسازی قطره خود را درین دریا گهر دست خود را چون صدف بر روی یکدیگر منه
9 می به روی تازه رویان نشأه دیگر دهد در بهاران صائب از کف شیشه و ساغر منه
دیدگاهها **