-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای چون خار و خس تپانچه سیلاب خورده ای
2 خون خوردنم تراوش ازان کم کند که من دارم چو لاله ساغر خوناب خورده ای
3 صبح امید من ز تریهای روزگار در کاهش است چون شکر آب خورده ای
4 آید به چشم بی تو شب و روز عاشقان یکرنگ چون دو زلف به هم تاب خورده ای
5 حاشا که در لباس شکایت کند ز فقر زخم هزار نشتر سنجاب خورده ای
6 کی آب می خورد دلش از جام زرنگار؟ در وقت تشنگی به دو دست آب خورده ای
7 از زاهدان خشک چه مرهم طمع کند؟ پیشانی امید به محراب خورده ای
8 انصاف نیست بر در بیگانگی زند؟ خونها ز آشنایی احباب خورده ای
9 بسیار آشنا به نظر جلوه می کنی ای گل مگر ز دیده من آب خورده ای؟
10 این رنگ لاله گون ز کجا آب می خورد؟ از من نهفته گر نه می ناب خورده ای
11 امروز گفتگوی ترا رنگ دیگرست صائب ز ساغر که می ناب خورده ای؟