- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد ز سنگلاخ چو آب روان کنم فریاد
2 چنین که گوش گل از شبنم است پرسیماب چه لازم است درین گلستان کنم فریاد؟
3 ز گرد سرمه نفس گیر می شود آواز چه حاصل است که در اصفهان کنم فریاد؟
4 کنم چو ریگ روان نرم نرم راهی قطع جرس نیم که به چندین زبان کنم فریاد
5 ز وصل بیش ز هجرست بیقراری من به نوبهار فزون از خزان کنم فریاد
6 ز قطع راه مرا نیست شکوه ای چو جرس ز ایستادگی کاروان کنم فریاد
7 صدا بلند نسازد ز من کشاکش دهر کمان نیم که ز زور آواران کنم فریاد
8 نمی رسد چو به دامان دادرس دستم گه از زمین و گه از آسمان کنم فریاد
9 گل از چمن شد و بلبل گذشت و رفت بهار ز دوری که من بی زبان کنم فریاد؟
10 نمی شود دل مجنون من تهی از درد اگر چو سلسله با صد دهان کنم فریاد
11 ز درد نیست مرا شکوه ای چو بیدردان که از طبیب من ناتوان کنم فریاد
12 ز من چو کوه نخیزد صدا به تنهایی مگر به همدمی دیگران کنم فریاد
13 کجاست سلسله جنبان ناله ای صائب؟ که همچو چنگ به چندین زبان کنم فریاد