- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر چشم کافر فتد برلقایش نیاید به لب غیر نام خدایش
2 شود گریه شمع یاقوت احمر به بزمی که افروزد از می لقایش
3 زمین گیر سازد تماشاییان را چو در جلوه آید قد دلربایش
4 ز اندیشه آن تن نازپرور چو فانوس دور استد از تن قبایش
5 ز عیسی چه بگشاید آن خسته ای را که بیماری چشم باشد دوایش
6 برآرد سراز جیب دریای گوهر دهد چون حباب آن که سر درهوایش
7 چو آسودگی خواهی ازآسمانی که بی آب، گردان بود آسیایش
8 چنان کز کمان تیر صائب گریزد ز خود می گریزد چنان آشنایش