از عرق آتش به جانم آن گل از صائب تبریزی غزل 2404

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد

1 از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد باز آن آیینه رو نقشی عجب بر آب زد

2 شمع من امشب کجا بودی، که بر یادرخت تا سحر پروانه من سینه بر مهتاب زد

3 گرد خجلت از دل بیرحم قاتل می فشاند دست و پایی زیر تیغش گر دل بیتاب زد

4 خواب ناز گل گرانتر شد زبخت بلبلان هر قدر شبنم به رخسار گلستان آب زد

5 غم به سر وقت من از روشندلیها اوفتاد دزد بر گنجینه ام زین گوهر شب تاب زد

6 مهر بر لب زن که از یک خنده بیجا که کرد غوطه در خون شفق خورشید عالمتاب زد

7 زنگ می گیرد ز آب زندگی آیینه اش کی سکندر می تواند چون خضر بر آب زد؟

8 ابر چون گردد طرف با من، که سیل اشک من بحر را مهر خموشی بر لب از گرداب زد

9 سختی دل از عبادت کرد رو گردان مرا چند بتوان سنگ بر پیشانی محراب زد؟

10 رهنوردی را که شد صدق عزیمت خضر راه در میان راه در دامان منزل خواب زد

11 نیست چشم عاقبت بین جوشن تدبیر را خویش را ماهی زحرص طعمه بر قلاب زد

12 قطع شد در یک نفس راه هزاران ساله اش هر که صائب پشت پا بر عالم اسباب زد

عکس نوشته
کامنت
comment