1 ز دست خشک مرجان ناامید از بحر گردیدم ز روی تلخ دریا دامن از وصل گهر چیدم
2 میزان نظر سنگین تر آمد پله خوابم چو خواب امن را با دولت بیدار سنجیدم
3 به آسانی نشد باز این گره چون خامه از کارم به زیر تیغ رفتم تا ز بند آزاد گردیدم
4 ز چوب دار، نخل میوه دارم گشت عریانتر ز بس از سردی بی حاصلان بر خویش لرزیدم
5 ز چشم باز دایم در ره سیل خطر بودم فتادم در حصار عافیت تا چشم پوشیدم
6 زمین تاج سر من بود تا سر در هوا بودم فرو رفتم به خود افلاک را در زیر پا دیدم
7 نشد بر خاکساریهای من چون آب رحم آرد به پای سرو این گلزار چندانی که غلطیدم
8 ز گوش بسته سنگین دلان تیرم به سنگ آمد درین محفل ز بی برگی چونی چندان که نالیدم
9 به عهد من زمین نایاب چون اکسیر شد صائب ز بس خون خوردم و بر لب ز غیرت خاک مالیدم