- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشتم غبار و غیرت ناورد من همان در چشم خصم خاک زند گرد من همان
2 میخانه را به آب رسانید ساغرم گل می کند خزان ز رخ زرد من همان
3 صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص از استخوان برون نرود درد من همان
4 دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را خون می تراود از نفس سرد من همان
5 با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است چون موج می تپد دل بی درد من همان
6 صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک دارد سپهر دون سر ناورد من همان