1 به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم ز آزادی سخن در حلقه زنجیر می گفتم
2 نشد قسمت درین عالم مرا یک چشم بیداری همان در خواب، خواب دیده را تعبیر می گفتم
3 من آن روزی که در آوارگی ثابت قدم بودم ز وحشت ناف آهو را دهان شیر می گفتم
4 در آن فرصت که چشم عاقبت بین داشت بینایی گل بی خار را من خار دامنگیر می گفتم
5 من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل بهار خنده رو را غنچه تصویر می گفتم
6 هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می آمد که چون خورشید مطلعهای عالمگیر می گفتم
7 غبارآلود می آمد سخن بر لب مرا صائب اگر گاهی به سهو افسانه تعمیر می گفتم