1 نظر را تا چراغ گوشه محراب خود کردم تماشای فروغ گوهر نایاب خود کردم
2 چه سازد با دل دریا کش من تلخی عالم مکرر بحر را در کاسه گرداب خود کردم
3 ندارد خواب عاشق ورنه من افسانه عالم به کار چشم بیدار و دل بیخواب خود کردم
4 از آن است تاج شاهان پایتخت اعتبار من که از دریا قناعت چون گهر با آب خود کردم
5 ز خواب مرگ چون نبود مرا امید بیداری که من در روزگار زندگانی خواب خود کردم
6 خودی پیچیده بود از قبله حق روی من صائب نمازم رد نشد تا پشت بر محراب خود کردم