1 شبستان جهان را روش از صدق بیان دارم که من از راستی چون شمع آتش در دهان دارم
2 نرفتم گر چه زیر بار خلق از گرم رفتاری ز نقش پا چراغی پیش راه کاروان دارم
3 به زخمی چون توانم شد از آن ابرو کمان قانع که من در خاک صد صبح امید از استخوان دارم
4 مرا سیراب از صحرای محشر می برد بیرون عقیقی کز خیال لعل او زیر زبان دارم
5 تو ای شبنم وصال مهر تابان را غنیمت دان که من بال و پری لرزانتر از برگ خزان دارم
6 نلرزم چون زر کامل عیار از صیرفی برخود که من بر کوه پشت خود ز سنگ امتحان دارم
7 مرا چون سرو بی حاصل از آزادی بس این حاصل که برگ عیش ایام بهاران در خزان دارم
دیدگاهها **