- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم به چشم کم طرف توتیا نمی بینم
2 چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه چو رنگ جاذبه در کهربا نمی بینم
3 نسیم صبحم و کارم دریدن جیب است به تنگ گیری بند قبا نمی بینم
4 چه لازم است بر آیینه مشق بوسه کنم چو نقش خویش در آن نقش پا نمی بینم
5 به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگی چو غنچه راه نسیم صبا نمی بینم
6 که بسته است حنا دست با دستان را که غیر خاک به مشت گدا نمی بینم
7 اگر به دوزخ ازین خاکدان مرا خوانند چو سیل می روم و بر قفا نمی بینم
8 چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین که گوش را به سخن آشنا نمی بینم
9 چراغ طور اگر خضر راه من گردد ز بخت تیره همان پیش پا نمی بینم
10 هزار غنچه تصویر باز شد صائب منم که روی دلی از صبا نمی بینم