1 من نمی آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار
2 گفتگوی توبه می ریزد نمک در ساغرم پنبه بردار از سر میناودر گوشم گذار
3 از خمار می گرانی می کند سر بر تنم تا سبک کردم سبوی باده بر دوشم گذار
4 کرده ام قالب تهی از اشتیاقت عمرهاست قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار
5 گر به هوشیاری حجاب حسن مانع می شود در سرمستی سری یک بار بر دوشم گذار
6 شرح شبهای دراز هجراز زلف است بیش پنبه ای بر لب ازان صبح بنا گوشم گذار
7 می چکد چون شمع صائب آتش از گفتارمن صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار
دیدگاهها **