1 ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم به زیر تیغ رفتم تا زبند آزاد گردیدم
2 زپیچ و تاب جوهردار گردید استخوان من زبس برخویشتن در تنگنای فکر پیچیدم
3 بغیر از گریه تلخ ندامت چیست در دستم چو گل زین دفتر رنگین که من بر یکدگر چیدم
4 منه انگشت بر حرفم اگر درد سخن داری که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم
5 ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و بر لب خاک مالیدم
6 سرآمد گر چه در انصاف دادن روزگار من مسلمان نیستم از هیچ کس انصاف اگر دیدم
7 ندیدم روی دل از هیچکس غیر از سخن صائب به لوح آفرینش چون قلم چندان که گردیدم