- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش مگر چشمی دهم درموسم خط آب ازدودش
2 اجابتهاست درطالع دعای دامن شب را یکی صد شد امید من زخط عنبر آلودش
3 دل سنگش کجا برتشنه دیدار می سوزد؟ سبکدستی که برمی آید از آیینه مقصودش
4 به دوری از حریم اونشد قطع امید من که برگردد به محفل شمع، چون خامش کنی زودش
5 ز احسان نهانی جان سایل تازه می گردد خوشا زخمی که سازد خنده پنهان نمکسودش
6 مدان چون تنگدستان جهان محتاج عاشق را که یاد از بی نیازی می دهد روی زر اندودش
7 مزن مهر خموشی بر دهن آتش زبانان را کز این روزن برآید دود چون سازند مسدودش
8 بر همن ازحضور بت دل آسوده ای دارد نباشد دل به جان آن راکه درغیب است معبودش
9 چه بگشاید ز خلق سفله صائب، ما و درگاهی که هر موری سلیمان می شود از سفره جودش