سوختم تا ره در آن زلف معنبر از صائب تبریزی غزل 5349

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم

1 سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم خشک چون سوزن شدم کاین رشته را سر یافتم

2 می توانم از نگاهی ذره را خورشید کرد فیض آن صبح بنا گوشی که من دریافتم

3 زان به گرد خویش چون پرگار می گردم که من از سویدای دل خود کعبه را دریافتم

4 سایه ارباب دولت شمع راه ظلمت است آب حیوان را به اقبال سکندر یافتم

5 چون غبار خاکساران را نسازم توتیا من که در گرد یتیمی آب گوهر یافتم

6 رخنه گفتار بر من زندگی را تلخ داشت تا شدم خاموش خود را تنگ شکر یافتم

7 دامن داغ جنون آسان نمی آید به دست سوختم چون شمع تا از آتش افسر یافتم

8 باغ جنت را که تنگ است آسمان بر جلوه اش سر به زیر بال بردم در ته پر یافتم

9 به که بردارم زلب مهر خموشی شکوه را من که صائب دست بر دامان دلبر یافتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر