- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چسان گردد تهی از عقد گوهر سینه دریا؟ که هر موج خطر قفلی است بر گنجینه دریا
2 ندارد تربیت تأثیر در دلهای ظلمانی که عنبر را نسازد پخته جوش سینه دریا
3 تپیدن گوهرم را قطره سیماب می سازد چو می افتم به فکر صحبت دیرینه دریا
4 به وصل گوهر شهوار آسان نیست پیوستن که هر گرداب باشد مهر بر گنجینه دریا
5 دل پر خون مرا آزاد کرد از قید خودبینی که شوید عکس را از چهره ها آیینه دریا
6 میندیش از غبار معصیت با رحمت یزدان که گردد صاف سیلی از سینه بی کینه دریا