- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بهر دل چه رنج عبث سینه می برد آیینه دان چه فیض ز آیینه می برد
2 از مشک خود فروش بگیرید نافه را این خام عرض خرقه پشمینه می برد
3 دل را سینه مساز که حسن غریب او از دل غمی به صحبت آیینه می برد
4 در سنگ خون لعل ز شرم تو آب شد گوهر عبث پناه به گنجینه می برد
5 ذوق شب وصال تو ای مایه نشاط از یاد کودکان شب آدینه می برد
6 در حشر سر ز خانه زنبور برکند هرکس به خاک سینه پرکینه می برد
7 صائب غم لباس به تن پروران گذار در زیر یک نمد بسر آیینه می برد