1 داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم
2 دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود درگره باشد چو شبنم آبروی سایلم
3 می کند در لامکان جولان دل آزاده ام گربه ظاهر همچو سرو بوستان پا در گلم
4 از سماعم گرچه رنگین است بزم روزگار نیست در طالع نثاری همچو رقص بسملم
5 حفظ آب رو بود بر من گواراتر زآب دست رد بر سینه دریا گذارد ساحلم
6 گو نیارد هیچ کس صائب به خاک من چراغ بس بود شمع مزار از دست و تیغ قاتلم