- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرشک گرم در چشم تر من خواب می سوزد به آب خود چراغ گوهر شب تاب می سوزد
2 زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟ که از نظاره اش در چشم گوهر آب می سوزد
3 هوای خانه می ریزد زیکدیگر حبابم را نفس بیهوده در ویرانیم سیلاب می سوزد
4 چرا آرام یک جا در بدن پیکان نمی گیرد؟ اگر نه ظلم در چشم ستمگر خواب می سوزد
5 پشیمانی ندارد صرف کردن عمر در طاعت که دل زنده است هر شمعی که در محراب می سوزد
6 نمی سازد سبک درد گران را پرسش رسمی مرا بیش از تغافل گرمی احباب می سوزد
7 زقرب شمع اگر آتش فتد در جان پروانه دل پر رخنه عاشق زچندین باب می سوزد
8 شود از خوابگاه نرم افزون پرده غفلت مرا افزون زسرما بستر سنجاب می سوزد
9 زبان در کام کش در حلقه روشندلان صائب که بی نورست هر شمعی که در مهتاب می سوزد