- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فال وصال او دل رنجور می زند این شمع گشته بین که درسور می زند
2 با شهپری که پرتو مهتاب برق اوست شوقم صلا به انجمن طور می زند
3 در سینه عمرهاست که زندانی من است رازی که بوسه بر لب منصور می زند
4 آن کس که خرمن ز ثریا گذشته است از حرص دست در کمر مور می زند
5 مردی واز سرشت تواین خوی بدنرفت خاک تو مشت بر دهن گور می زند
6 جوشی به ذوق خود چو می ناب می زنم نشنیده ام که عقل چه طنبور می زند
7 بر اوج فکر خامه صائب مپرس چیست کبکی است خنده بر کمر طور می زند