- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا
2 چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا
3 نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است خار صحرای ملامت از سبکپایی مرا
4 خانه داری داشت بر من دستگاه عیش تنگ مالک روی زمین گرداند بی جایی مرا
5 آه حسرت می کشم چون سرو بهر بندگی تا فکند آزادگی در قید رعنایی مرا
6 محنت پیری نمی بود این قدر ناخوشگوار محو اگر می شد ز خاطر یاد برنایی مرا
7 مرغ بی بال و پری را می کند بی آشیان هر که می آرد برون از کنج تنهایی مرا
8 برندارم چون قلم صائب سر از پای سخن گر چه مد عمر کوته شد ز گویایی مرا