-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 به فکر چاره فتادن جگر گداختن است علاج درد چو مردان به درد ساختن است
2 مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل که شمع بیش ز پروانه در گداختن است
3 توان به خانه خرابی ز گنج شد معمور ترا مدار چو طفلان به خانه ساختن است
4 تو از رعونت خود می کشی ز خلق آزار هدف نشانه ناوک ز قد فراختن است
5 ز زخم نیست مرا طالعی چو صید حرم وگرنه شیوه خورشید تیغ آختن است
6 سخن ز دست نوازش زند به دل ناخن که ساز باعث خوشوقتی از نواختن است
7 صفای آینه دل درین جهان، موقوف به نقش نیک و بد و خوب و زشت ساختن است
8 به آه گرم دل سخن نرم گرداندن ز سنگ خاره به تدبیر شیشه ساختن است
9 فغان که نرم شد جان سخت ما صائب به بوته ای که در او سنگ در گداختن است