1 با قرب یار رشته جان در کشاکش است در عین بحر، موج همان در کشاکش است
2 گویا نسیم راه در آن زلف یافته است کز پیچ و تاب، رشته جان در کشاکش است
3 آرام نیست راهنوردان شوق را دایم ز موج، ریگ روان در کشاکش است
4 عشاق را ز تازه نهالان شکیب نیست تا یک خدنگ هست کمان در کشاکش است
5 هر چند حرص مالک روی زمین شود چون موجه سراب همان در کشاکش است
6 بر فرق هر که سرکشی از سر نمی نهد مانند اره کاهکشان در کشاکش است
7 شوق وطن ز دل به عزیزی نمی رود در صلب گوهر آب روان در کشاکش است
8 پیران ز حرص بیشتر آزار می کشند با پشت خم همیشه کمان در کشاکش است
9 طول امل ز قامت خم بیش شد مرا شد حلقه این کمان و همان در کشاکش است
10 آسان نمی توان ز علایق فشاند دست زین خارزار دامن جان در کشاکش است
11 بر رنگ و بوی عاریه هر کس که دل نهاد پیوسته از بهار و خزان در کشاکش است
12 تا لب گشاده است، نفس آرمیده نیست در قبضه سوار، عنان در کشاکش است
13 ایمن شود چسان ز گسستن رگ حیات؟ زینسان که تار و پود جهان در کشاکش است
14 بال و پر تلاطم بحرست بادبان دلها ز دیده نگران در کشاکش است
15 تا یکزبان چو تیغ نگردد سخن طراز دایم چو خامه دو زبان در کشاکش است
16 تا موی آن کمر نکند ترک پیچ و تاب ما را چو زلف رشته جان در کشاکش است
17 صائب اگر چه غوطه در آب گهر زند از پیچ و تاب، رشته همان در کشاکش است
دیدگاهها **