-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به خون در انتظار وعده جانان نشست بر سر آتش به تمکین این چنین نتوان نشست
2 در صدف گوهر ز چشم شور باشد در امان حسن یوسف بیش شد تا در چه و زندان نشست
3 بیم سیلاب خطر فرش است در معموره ها فارغ البال است هر جغدی که در ویران نشست
4 از کواکب تا پر از سنگ است دامان فلک با حضور دل درین وحشت سرا نتوان نشست
5 گشت تیر روی ترکش در نظرها آه من در دل تنگم ز بس پهلوی هم پیکان نشست
6 چشمه خورشید در گرد خجالت غوطه زد تا غبار خط مشکین بر رخ جانان نشست
7 داشتم وقت خوشی از بی قراری های عشق کشتیم بی بال و پر گردید تا طوفان نشست
8 در سیاهی چون نگین زد غوطه اسکندر، ولی خضر را نقش مراد از چشمه حیوان نشست
9 شد عبیر رحمت جاوید صائب در کفن هر که را گردی ز راه عشق بر دامان نشست