برون نمی برد از فکر دوست از صائب تبریزی غزل 5939

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

برون نمی برد از فکر دوست عالم آبم

1 برون نمی برد از فکر دوست عالم آبم نقاب دولت بیدار نیست پرده خوابم

2 جگر گداز محیط است داغ تشنگی من کلاه گوشه به دریا شکسته موج سرابم

3 به خوان چرخ نکردم دراز دست تهی را نداشت کاسه در یوزه پیش بحر حبابم

4 اگر چه روی مرا داشت روزگار بر آتش چه خون که در دل آتش نکرد اشک کبابم

5 نیم چو آینه مه رهین پرتو منت چو مهر باهمه آفاق روشن است حسابم

6 چو ماه عید نشد راست قامتم ز تواضع همان سپهر دهد خاکمال همچو رکابم

7 ز بی تهی نرسیدم به غور بحر حقیقت به فکر پوچ بسر رفت روزگار حبابم

8 ز خشک مغزی میناچه خون که در جگرم نیست خوش آن زمان که به مینای غنچه بود گلابم

9 خم سپهر برین می کند تلاش شکستن مگر به خانه زور آمده است باده نابم؟

10 همان ز طعن خطا نیستم خلاص چو صائب گرفت روی زمین را اگر چه فکر صوابم

عکس نوشته
کامنت
comment