- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برای رزق من گردون عبث تدبیر می سازد که دل خوردن مرا از زندگانی سیر می سازد
2 زآهو تا جدا شد نافه چون دستار شد مویش غریبی در جوانی آدمی را پیر می سازد
3 مرا بس در میان دور گردان این سرافرازی که مکتوب مرا جانان نشان تیر می سازد
4 خموشی خوب می گوید جواب هرزه گویان را نسیم بی ادب را غنچه تصویر می سازد
5 خرد شهری است از وحشی نژادان می کند وحشت بیابانی است سودا با پلنگ و شیر می سازد
6 گل تدبیرهای بی ثمر باشد پشیمانی نگیرد لب به دندان هر که با تقدیر می سازد
7 هم آوازی چو باشد نعره واری نیست تا منزل من دیوانه را همراهی زنجیر می سازد
8 چنین گر فکر زلفش می دواند ریشه در جانم رگ سودا سرم را خامه تصویر می سازد
9 زبس دلها نیامیزد به هم صائب عجب دارم که چون در روزگار ما شکر با شیر می سازد؟