رفت آن روز که دامان بهار از صائب تبریزی غزل 5609

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

رفت آن روز که دامان بهار از دستم

1 رفت آن روز که دامان بهار از دستم رفت چون برگ خزان دیده قرار از دستم

2 گر چه چون موج ز دریا به کنار افتادم لله الحمد نرفته است کنار از دستم

3 به سبکدستی من نیست کس از جانبازان می جهد خرده جان همچو شرار از دستم

4 می برد دست و دل از کار غزالش، ترسم که به یکبار رود دام و شکار از دستم

5 از رگ ابر قلم بس که فشاندم گوهر چون صدف شد دل بحر آبله دار از دستم

6 خون ناحق شوم آنجا که فتد بر سر، کار رفته هر چند که گیرایی کار از دستم

7 توتیا می شود آیینه ز جان سختی من سنگ بر سینه زند آینه دار از دستم

8 تا بر آن چاک گریبان نظر افتاد مرا رفت سر رشته آرام و قرار از دستم

9 صائب از زخم ندامت جگرم شد صد چاک سینه موری اگر گشت فگار از دستم

عکس نوشته
کامنت
comment