- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت آن روز که دامان بهار از دستم رفت چون برگ خزان دیده قرار از دستم
2 گر چه چون موج ز دریا به کنار افتادم لله الحمد نرفته است کنار از دستم
3 به سبکدستی من نیست کس از جانبازان می جهد خرده جان همچو شرار از دستم
4 می برد دست و دل از کار غزالش، ترسم که به یکبار رود دام و شکار از دستم
5 از رگ ابر قلم بس که فشاندم گوهر چون صدف شد دل بحر آبله دار از دستم
6 خون ناحق شوم آنجا که فتد بر سر، کار رفته هر چند که گیرایی کار از دستم
7 توتیا می شود آیینه ز جان سختی من سنگ بر سینه زند آینه دار از دستم
8 تا بر آن چاک گریبان نظر افتاد مرا رفت سر رشته آرام و قرار از دستم
9 صائب از زخم ندامت جگرم شد صد چاک سینه موری اگر گشت فگار از دستم