1 گلشن حسن از بهار عشق خرم میشود اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم میشود
2 پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است ایمن است از سنگ طفلان شاخ چون خم میشود
3 دشمن خود را به کام خویش دیدن مشکل است میشوم من منفعل چون خصم ملزم میشود
4 سینهای چون صبح میخواهد قبول داغ عشق دیو پندارد سلیمانی به خاتم میشود
5 بس که پیکان ترا در جان و دل دزدیدهایم در رگ ما سختجانان نیشتر خم میشود
6 سازگار طبع انسان نیست عیش و بیغمی میرود بیرون ز جنت هرکه آدم میشود
7 نیست صائب آفت باران بیجا کم ز برق مزرع ما خشک ازین اشک دمادم میشود