- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من پرده چشم غزال است سیه خانه من
2 گرد هستی نشسته است به کاشانه من می رود سیل سبکبار ز ویرانه من
3 برق جایی که ز خرمن به تغافل گذرد به چه امید برآید ز زمین دانه من؟
4 بحر را موج به زنجیر اقامت نکشد چه کند سلسله با شورش دیوانه من؟
5 گر چه این میکده از خون جگر لبریزست باده ای نیست به اندازه پیمانه من
6 هر زبانی که ازو زهر ملامت ریزد سایه بید بود بر سر دیوانه من
7 می کشد دامن رعنایی فانوس به خاک شمع در حسرت خاکستر پروانه من
8 دیده شیر چراغ سر بالین من است پرده چشم غزال است سیه خانه من
9 فارغ از دردسر هستی ناقص گردد هر که مالد به جبین صندل بتخانه من
10 صائب از حوصله هوش برآید فریاد چون برآید ز جگر ناله مستانه من