1 ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه!
2 کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟ که هست دست من از دامن دعا کوتاه
3 درازدستی دربان ز چوب منع نکرد ز آستانه امید، پای ما کوتاه
4 مگر به لطف خموشم کنی وگرنه چو شمع نمی شود به بریدن زبان مرا کوتاه
5 ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه
6 نبرد از دل فرعون زنگ، دست کلیم ز صبحدم شب ما می شود کجا کوتاه؟
7 به وصف زلف، شب هجر نارسایی کرد کند درازی افسانه راه را کوتاه
8 نمی رسد به گریبان عافیت دستت نکرده دست ز دامان مدعا کوتاه
9 توان به صبر خمش هرزه نالان را که از مقام شود ناله درا کوتاه
10 ز پیچ و تاب دل افزود بیش طول امل شود ز تاب زدن گر چه رشته ها کوتاه
11 کند بلندی دعوی برهنه عورت جهل که از کشیدن قد می شود قبا کوتاه
12 ز بس که بر در بیگانگی زدم صائب شد از خرابه من پای آشنا کوتاه