- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز حرف سرد چه پروا روان سوخته را؟ که هست مرهم کافور، جان سوخته را
2 ز بس که اهل سعادت گرسنه چشم شدند هما به سگ ندهد استخوان سوخته را
3 نظر به نعمت الوان چرا سیاه کند؟ به خون چو لاله زند هر که نان سوخته را
4 به حرف عشق دل داغدار من زنده است که آتش آب حیات است جان سوخته را
5 به داغ سینه من دست آشنا مکنید که می چکد ز نفس خون دهان سوخته را
6 دهن به شکوه خونین چو لاله باز مکن که مرهم است خموشی زبان سوخته را
7 ملایمت طمع از زاهدان خشک مدار که مغز، آه بود استخوان سوخته را
8 توان چو آهوی مشکین به بوی مشک شناخت ز حرفهای جگرسوز، جان سوخته را
9 به داغ عاریه محتاج نیست سینه گرم ز خود چراغ بود خانمان سوخته را
10 نسوخت هر که درین ره نفس، نمی داند که سوختن پر و بال است جان سوخته را
11 اگر چه خط دم صبح جزاست خوبان را شب وصال بود عاشقان سوخته را
12 ز داغ لاله سیاهی نمی رود هرگز ز دل چگونه برآرم فغان سوخته را؟
13 به عشق رغبت من تازه می شود صائب ز هر که می شنوم بوی جان سوخته را