1 ز خط صفای دگر روی یار پیدا کرد ز داغ، حسن دگر لاله زار پیدا کرد
2 ز خط کشید رخش گرد خویش دایره ای فغان که رهزن دلها حصار پیدا کرد
3 مباد روز خوش آن خط بی مروت را! که در میان من و او غبار پیدا کرد
4 اگرچه حکم بیاضی بلند رتبه نبود به دور گردن او اعتبار پیدا کرد
5 غریب بود محبت درین جهان خراب مرا به خون جگر، روزگار پیدا کرد
6 اگر به آب رسانند خاک عالم را نمی توان چو من خاکسار پیدا کرد
7 چه دامهای رمیدن به خاک کرد آهو که چشم شوخ تو ذوق شکار پیدا کرد
8 چو زلف روز من آن روز تیره شد صائب که راه حرف، خط مشکبار پیدا کرد