-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 ز دل برون نرود چشم آشنا رویش سری به دامن مجنون نهاده آهویش
2 فکند از سر گردنکشان عالم خاک کلاه عقل، تماشای طاق ابرویش
3 ز خواب حیرت، آیینه راکند بیدار اگر چنین شود ازمی عرق فشان رویش
4 ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم که دست شانه نگارین برآمد ازمویش
5 ز خواب مرگ چو گل تازه روی برخیزند اگر به خاک شهیدان گذر کند بویش
6 که دیده نافه ز آهو دونده ترباشد؟ که دیده زلف که باشد رساتر از بویش ؟
7 که آب می دهد از روی آتشینش چشم ؟ اگر عرق نکند پرده داری رویش
8 ز بار دل کند آزاد سرو راصائب در آن چمن که کند جلوه قد دلجویش