- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از کینه پاک کن دل افگار خویش را صبح امید ساز شب تار خویش را
2 گردد درین ریاض به آزادگی علم چون سرو هر که بست به دل بار خویش را
3 از سخت دل زبان نصیحت کشیده دار مشکن به سنگ گوهر شهوار خویش را
4 بی حاصل است تخم فشاندن به شوره زار مگشا به بیغمان لب گفتار خویش را
5 گردید از زیاده سری خرج گاز، شمع واکن ز سر علاقه دستار خویش را
6 مردانه سر به تیغ شهادت نثار کن مفکن ز بیدلی به گره کار خویش را
7 دارد ز زنگیان خطر آیینه های صاف پوشیده دار دیده بیدار خویش را
8 تا چشم شور خلق نسازد ترا کباب تنها مخور پیاله سرشار خویش را
9 منصور سر به باد ز افشای راز داد از باطلان نهفته کن اسرار خویش را
10 از شوق کاه جاذبه کهرباست بیش مطلوب طالب است طلبکار خویش را
11 دیدی ز نور عاریتی ماه چون گداخت روشن ز آه ساز شب تار خویش را
12 آورد هر که صد دل سرگشته را به دست تسبیح ساخت رشته زنار خویش را
13 خم شد قدت چو صیقل و از بی بصیرتی روشن نکردی آینه تار خویش را
14 زان پایدار ماند درین باغ حسن سرو کز خود جدا نکرد هوادار خویش را
15 شد آب و تاب لعل لب او یکی هزار دل آب کرد بس که خریدار خویش را
16 با سایه هما نکند دوربین بدل صائب حضور سایه دیوار خویش را