-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از گرد خط، فزود محبت به دل مرا پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا
2 هر شکوه ای که هست، ز درمان بود مرا ورنه ز درد نیست غباری به دل مرا
3 آزادگی چو سرو بود عذرخواه من دست تهی ز خلق ندارد خجل مرا
4 دوزخ فسرده می شود از مشت آب من دارد ز بس که شرم گنه منفعل مرا
5 باشد چو نقش پای زمین گیر، برق و باد در کوچه ای که رفته فرو پا به گل مرا
6 من کز یگانگی در توحید می زنم ترسم دو زلف یار نماید دو دل مرا
7 بی پرده کردم آنچه نبایست کردنم حاشا که عفو یار نماید خجل مرا
8 دزدیده ام چو زخم ازان تیغ آبها ای وای تیغ او نکند گر بحل مرا
9 صائب ز داغ عشق شکایت چسان کنم؟ کز قید عقل داد نجات این سجل مرا