1 از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت
2 زنهار خمش باش که چون خامه درین بزم کم عمر شد آن کس که به دنبال سخن رفت
3 فریاد که گلبانگ پریشان من آخر چون بوی گل از کیسه گلهای چمن رفت
4 با برگ خزان دیده چه سازد نفس سرد؟ ایمن شدم آن روز که رنگ از رخ من رفت
5 ز اقبال شکوفه است که در گلشن ایجاد تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت
6 بس خون که کند در جگر سوزن عیسی خاری که ز راه تو به پای دل من رفت
7 شد کاسه دریوزه همه ناف غزالان تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت
8 از سنگ، نگین چهره خراشیده برآید آوازه لعل لب او تا به یمن رفت
9 از غیرت فکر چمن افروز تو صائب گل، اشک جگرگون شد و از چشم چمن رفت