-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از شکوه عشق، میدان تنگ بر هامون شده است دامن صحرا ز یک دیوانه پر مجنون شده است
2 می کنم چون موج در آغوش دریا پا دراز تا عنان اختیار از دست من بیرون شده است
3 سرکشی از بس که زین وحشی نگاهان دیده ام باورم ناید که آهو رام با مجنون شده است
4 شانه شمشاد را دست نگارین می کند بس که در زلف گرهگیر تو دلها خون شده است
5 نیست در روی زمین از بی غمی آثار درد چهره زرین نهان در خاک چون قارون شده است
6 ز انقطاع فیض، کوتاه است ایام خزان دولت فصل بهار از فیض روز افزون شده است
7 جلوه همکار می بندد زبان لاف را در زمان قامت او سرو ناموزون شده است
8 همچو داغ لاله چسبیده است صائب بر جگر آه ما از بس که نومید از در گردون شده است