1 از ان گلشن دل گستاخ من گل چیده می آید که چشم باغبان آنجا زخود پوشیده می آید
2 دل از گستاخی من جمع کن کز شرم رسوایی نگاه از چشم من بیرون چو مو از دیده می آید
3 چرا آزاده در وحشت سرایی لنگر اندازد که سرو از خاک بیرون ساق بر مالیده می آید
4 کنار بحر کشتی را کمینگاه خطر باشد از ان دایم نفس از دل به لب لرزیده می آید
5 عزیز مصر غربت باد دستی می تواند شد که چون یوسف ز کنعان پیرهن بخشیده می آید
6 مگر در آتش افکنده است مکتوب مرا جانان؟ که مرغ نامه بر چون موی آتش دیده می آید
7 نه آسان است بیرون آمدن از وادی غفلت که خون از چشم رهرو زین ره خوابیده می آید
8 به مویی می توان صد کوه را برداشتن صائب زدل تا بر زبان یک نکته سنجیده می آید