فسون صبر در دل‌های پرخون از صائب تبریزی غزل 2988

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

فسون صبر در دل‌های پرخون در نمی‌گیرد

1 فسون صبر در دل‌های پرخون در نمی‌گیرد چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمی‌گیرد

2 سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد ز شوخی اخگر من گرد خاکستر نمی‌گیرد

3 غرض از زندگی نام است، اگر آب خضر نبود کسی آیینه را از دست اسکندر نمی‌گیرد

4 دو رنگی نیست هر جا پای وحدت در میان آمد درین دریا خزف خود را کم از گوهر نمی‌گیرد

5 نگردد لخت دل از گریه مانع خار مژگان را گره در رشته ما راه بر گوهر نمی‌گیرد

6 ز اقبال سکندر خضر بر دل داغ‌ها دارد که آب زندگانی جای چشم تر نمی‌گیرد

7 لبی کز حسرت آب خضر خون می‌خورد صائب چرا یک بوسه سیراب از ساغر نمی‌گیرد؟

عکس نوشته
کامنت
comment