- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرابی باعث تعمیر باشد بینوایی را که کوری کاسه دریوزه می گردد گدایی را
2 کند با سخت رویان چرب نرمی بیشتر دوران بود با استخوان پیوند دیگر، مومیایی را
3 نباشد یک قلم تأثیر با آه هوسناکان به خون رنگین نگردد بال و پر، تیر هوایی را
4 اگر در سیر از چوگان ید طولی طمع داری درین میدان چو گو تحصیل کن بی دست و پایی را
5 نباشد ز اقتباس نور، چشم ماه را سیری الهی هیچ کافر نشکند نان گدایی را
6 ندارد گریه افسوس با اعمال بد سودی که در جنس آب کردن، می فزاید ناروایی را
7 به مغزم بوی خون می آید امروز از تماشایش که مالیده است بر چشم خود آن دست حنایی را؟
8 شود آسان دل از جان بر گرفتن در کهنسالی که در فصل خزان، برگ از هوا گیرد جدایی را
9 ازان پهلو تهی از دوستداران می کنم صائب که نتوانم به جا آورد حق آشنایی را