-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 فغان که هستی من در ورق شماری رفت حیات من چو قلم در سیاه کاری رفت
2 به خون دل، ورقی چند را سیه کردم چو لاله زندگیم در سیاه کاری رفت
3 نکرده غنچه امید من دهن را باز سبک ز گلشن من باد نوبهاری رفت
4 زمین پاک غریبی عزیز کرده مرا اگر چه یوسف من از وطن به خواری رفت
5 نشد چو سون ازین خرقه سر برون آرم تمام رشته عمرم به پینه کاری رفت
6 اگر چه نقش مساعد نشد، به این شادم که نقد زندگی من به خوش قماری رفت
7 قلم ز دست بیفکن که روز رستاخیز برون ز آتش نتوان به نی سواری رفت
8 نمی شود نکند آرمیده اش صائب سبکروی که حیاتش به بیقراری رفت