- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به جز خالش که خط عنبرین فام آورد بیرون کدامین دانه را دیدی ز خود دام آورد بیرون؟
2 ز خط عنبرین یار روشن شد چراغ من ز ظلمت اختر پروانه را شام آورد بیرون
3 ز شکرخنده زهر چشم خوبان کم نمی گردد که نتواند شکر تلخی ز بادام آورد بیرون
4 به همواری توان سنگین دلان را مهربان کردن که موم از چرب نرمی از نگین نام آورد بیرون
5 گرانسنگ است تمکین تو، ورنه جذب شوق من ز کوه قاف عنقا را به ابرام آورد بیرون
6 غریقی را برون می آرد از دریای بی پایان مرا هر کس که از فکر سرانجام آورد بیرون
7 مکن زین بیش بی پروایی ای صیاد سنگین دل که از بی تابیم وقت است پر دام آورد بیرون
8 ز دولت تشنه خون رعیت می شود ظالم زبان تیغ را سیرابی از کام آورد بیرون
9 ز مضمونش نشد آگاه عقل خرده بین صائب مگر پیر مغان سر از خام جام آورد بیرون